به نظر مي‌رسد كلمه‌هاي «نقد» و «انتقاد» در زبان فارسي كاربردهاي دوگانه‌اي دارند. افراد فرهيخته‌ و دانشگاهي عموماً آن را به معناي مثبت به كار مي‌برند، اما اين اصطلاح‌ها گاه به معناي منفي هم مورد استفاده قرار مي‌گيرند: به معناي تلاش براي خرده‌گيري و ايراد گرفتن‌هاي نابجا يا توجه بيش از حد به جنبه منفي امور و ناديده گرفتن جنبه‌هاي مثبت.  با توجه به ارتباط اصطلاح «تفكر نقادانه» با نقد و انتقاد، اين تصور نادرست گاه حتي براي افراد فرهيخته نيز پيش مي‌آيد كه تفكر نقادانه (سنجشگرانه‌انديشي) به نوعي با ملانقطي‌گري، اشكال‌تراشي، و بزرگنمايي جنبه‌هاي منفي سنخيت دارد يا مي‌تواند داشته باشد. 

در اين نوشته، مي‌خواهم با اشاره به دو نمونه از مفاهيم محوري تفكر نقادانه («اصل نيك‌نگري» و «همگامي فكري») نشان دهم كه تصورِ يادشده هيچ ارتباطي با واقعيت تفكر نقادانه ندارد.يكي از آن مفاهيم «اصل نيك‌نگري» («اصل حمل به احسن») است. مضمون اصل نيك‌نگري اين است كه هرگاه با سخن يا استدلالي مواجه مي‌شويم بايد سعي كنيم آن را تا حد امكان با اين فرض تفسير كنيم كه گوينده سخن صاحب عقل سليم بوده و قطعاً تا آن اندازه شعورمند بوده كه سخن يا استدلالي كاملاً نامعقول را بيان نكند.

اهميت اين مطلب زماني آشكار مي‌شود كه بدانيم بيان كاملاً واضح و شفافِ يك سخن يا استدلال معمولاً كاري است بسيار دشوار. در نتيجه، بيش‌تر سخناني كه ما در گفت‌وگوهاي رودررو يا نوشته‌ها مي‌خوانيم آلوده به ابهام و چندپهلويي هستند. وجود ابهام و چندپهلويي موجب مي‌شود كه بسياري از سخنان «تفسير»هاي گوناگون داشته باشند. حال، ما در مقام شنونده يا خواننده با دو انتخاب روبه‌روييم. يكي اين‌كه خودمان را پيشاپيش براي «كوبيدن» گوينده سخن آماده كنيم و سعي كنيم سخن او را به بدترين شكل ممكن تفسير كنيم تا با توسل به آن تفسير بتوانيم به عقيده طرف مقابل يورش ببريم و پوزه‌اش را به خاك بماليم! در اين حالت، اگر وجه معقولي در نظراتِ صاحب سخن باشد، آن را نمي‌بينيم (يا مي‌بينيم و ناديده مي‌گيريم).

 

گذشته از بي‌انصافي‌اي كه در اين‌گونه تفسيرها وجود دارد، شايد مهم‌ترين زيانش محروم ماندن از حقيقتي باشد كه در سخن ديگري وجود دارد.  اما راه دوم اين است كه پيش خودمان بگوييم «گوينده سخن، طبعاً، انسان بي‌خردي نيست و احتمالاً وجه معقولي در نظرش بود». در اين حالت، اگر هم بتوان سخن او را طوري تفسير كرد كه نامعقول باشد (و حتي بتوان از آن تفسير دفاع كرد)، آن را به نحوي تفسير مي‌كنيم كه گويي بيان‌كننده‌‌اش يك «گوينده عاقل» بوده و لابد رگه‌هايي از حقيقت در كلام او وجود دارند.

 

اين شيوه تفسير، علاوه بر اين‌كه مانع‌هاي روانشناختي بر سر راه تفاهم را از ميان برمي‌دارد، موجب مي‌شود ما از حقيقتي كه ممكن است در سخن ديگران باشد بي‌بهره نمانيم.  البته ترديدي نيست كه برتري‌جويي سركشي كه طبعاً در بسياري از ما حيوانات «بحث‌كننده» وجود دارد، با شيوه دوم سازگار نيست و عملاً بيش‌تر به دنبال آن هستيم كه برتري خودمان را ثابت كنيم تا اين‌كه حقيقتي را كشف كنيم يا تفاهمي حاصل كنيم اما، تا آنجا كه سخن بر سر تفكر نقادانه است، بايد گفت كه تفكر نقادانه قوياً بر شيوه دوم تاكيد مي‌كند.

مفهوم دومي كه در تفكر نقادانه (سنجشگرانه‌انديشي) وجود دارد و، به نظر نگارنده، دقيقاً با «خرده‌گيري محض» و «توجه به جنبه‌هاي منفي امور» در تضاد است مفهوم «همگامي فكري» است. همگامي فكري به اين معناست كه خودمان را از پيش‌فرض‌ها و يقينيات خودمان جدا كنيم تا بتوانيم ديگري را «بفهميم». باورهاي انسان‌ها با هم بي‌ارتباط نيستند؛ آنها «شبكه باور» دارند؛ باورهايي كه احتمالا با يكديگر سازگارند و يكديگر را پشتيباني مي‌كنند.

 

وقتي كسي عقيده‌اي دارد كه براي ما عجيب است بايد در نظر داشته باشيم كه باورهاي بنيادين، ارزش‌ها و انگاشته‌هاي او با ما فرق مي‌كنند. اگر عقيده او براي ما عجيب است، دقيقاً به همين دليل است كه آن را در دستگاه باورها و ارزش‌هاي خودمان قرار مي‌دهيم و طبيعي است كه در دستگاه باورهاي ما ممكن است عجيب و حتي نامعقول به نظر برسد.   اين‌جاست كه «همگامي فكري» اهميت پيدا مي‌كند.

 

براي آن‌كه ديگري را «بفهميم» (و البته «فهميدن» به معناي «صحه گذاشتن» بر نظرات او نيست) بايد تمرين كنيم تا بتوانيم خودمان را موقتا از وضع ذهني كنوني‌مان جدا كنيم و از زاويه ديد ديگري (يعني با انگاشته‌ها، پيش‌فرض‌ها، و ارزش‌هاي او) به جهان نگاه كنيم. براي مثال، اگر مسلمان نيستيم و مي‌خواهيم بفهميم كه چرا يك مسلمان به مسئله حجاب حساس است، نبايد با پيش‌فرض‌هاي يك فيلسوف ليبرال به قضيه نگاه كنيم. شايد ما هيچ‌گاه نتوانيم باورهاي بنيادين يك مسلمان متشرع را بپذيريم، اما براي همگامي فكري (كه شرط تفكر نقادانه است) چاره‌اي نداريم جز اين‌كه توانايي جدا شدن از يقينيات خود و همگام شدن با يقينيات ديگري را در خودمان ايجاد كنيم و در اين كار ورزيده شويم؛ «ورزيدگي»اي كه جز با تمرين و ممارست به دست نمي‌آيد.

 

با توضيحي كه درباره اين دو مفهوم داده شد، مشخص مي‌شود كه پادزهر خرده‌گيري و منفي‌نگري صرف در خود تفكر نقادانه وجود دارد. درست است كه تفكر نقادانه، افراد را در تشخيصِ ايرادها ورزيده مي‌كند اما، با ‌تاكيد بر مفاهيمي همچون نيك‌نگري و وسعت‌نظر به عنوان شرط تفكر صحيح، از تبديل شدن خود به ابزاري براي عيب‌جويي و ملانقطي‌گري جلوگيري مي‌كند.  شايد، به همين دليل (و به دليل‌ بار معنايي كلمه «انتقاد») بتوان گفت كه عبارتِ «تفكر انتقادي»  ترجمه مناسبي براي اصطلاحِcritical thinking (كه در اين‌جا  «تفكر نقادانه» و «سنجشگرانه‌انديشي» ترجمه شده) نيست.