سنجشگرانه‌اندیشی (تفکرنقادانه) را به شیوه‌های گوناگونی تعریف کرده‌اند. طبعاً در پس این گوناگونیِ تعریف‌‌ها مبناهای نظری‌ای قرار دارند که پرداختن به آنها تناسبی با هدف این مقاله ندارد. اما در اینجا می‌کوشم تا معرفی‌ِ اولیه‌ای که از سنجشگرانه‌اندیشی به دست می‌دهم با تصورهای گوناگونی که صاحبنظران از آن دارند سازگار باشد.

تمایز میان کارهای سنجیده و نسنجیده برای همه‌ی ما آشکار است. وقتی به ما می‌گویند کسی فلان کار را سنجیده انجام داد (مثلاً «سنجیده» تصمیم گرفت که سرمایه‌اش را در فلان کار بگذارد یا «سنجیده» فلان رشته را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد) منظور گوینده را به روشنی می‌فهمیم. هیچ چیز مبهم یا تازه‌ای به ذهنمان نمی‌آید.

اما آیا می‌توان گفت که خودِ اندیشیدن هم یک کار است؟ ظاهراً همین طور است. اگر چنین باشد، قاعدتاً باید بتوانیم در مورد عملِ «اندیشیدن» هم از «سنجیده بودن» یا «نسنجیده بودن» سخن بگوییم. به عبارت دیگر، کارها و فعالیت‌های اندیشگی ما هم ممکن است سنجیده یا نسنجیده باشند.

توضیحِ بیشتر اینکه،‌ اندیشیدن و فعالیت فکری، همانند همه‌ی کارها و فعالیت‌های دیگر ما هدفی دارد. همان گونه که سرمایه‌گذاری در یک زمینه‌ی خاص یا تحصیل در یک رشته‌ی دانشگاهی فعالیتی هدفمند است و اگر فرایند آن را سنجیده طی کنیم احتمال دستیابی به هدف بیشتر می‌شود، اندیشیدن نیز چنانکه همراه با سنجیدگی و رعایت شرایط و اصول باشد زودتر و کامل‌تر ما را به هدف می‌رساند. با این اوصاف، تعریفی اولیه و اجمالی از سنجشگرانه‌اندیشی در ذهن می‌آید:‌ نوعی از اندیشیدن که شرایط و اصولِ اندیشیدن در آن رعایت شده باشد

آنچه تا اینجا بیان شد را شاید بتوان این گونه خلاصه کرد: سنجشگرانه‌اندیشی شیوه‌ای از اندیشیدن است که با «اندیشیدن درباره‌ی اندیشیدن» همراه است. این «اندیشیدن درباره‌ی اندیشیدن» عنصری است که به نظر می‌رسد در تصورِ غالبِ صاحبنظران این حوزه حاضر است.

خوب است این نوشته، علی رغم کوتاه بودنش، از اشاره به برخی از اصول و شرایط سنجشگرانه‌اندیشی بی‌نصیب نماند. فهرست‌وار به برخی از آنها اشاره می‌کنم:

پرهیز از مغالطه‌های صوری و غیرصوری؛ رعایت وضوح؛ رعایت ربط‌داری؛ پرهیز از ابهام و غموض؛‌ پرهیز از تعصب؛ کوشش برای تشخیص موضوع‌ها و مسئله‌‌‌های مهم و تمرکز روی آنها؛ توجه به حدود شناخت و تواضع معرفتی؛ پرهیز از عامل‌های روانشناختی که می‌توانند مخلِ اندیشیدنِ صحیح باشند؛ جدی گرفتن تفکر؛ و پرهیز از زودباوری.

در ابتدا گفتم که سعی می‌کنم معرفی‌ای که از سنجشگرانه‌اندیشی به دست می‌دهم با تصورهای گوناگون از آن سازگار باشد. اما لازم است به یک محدودیت مهمِ این تعریف اشاره کنم.

با اندکی تأمل معلوم می‌شود که سنجشگرانه‌اندیشی، با تعریفی که در اینجا از آن عرضه کردم، برای همه‌ی فعالیت‌های فکری معنا پیدا می‌کند: تحقیق، دفاع، مذاکره‌، هم‌فکری، و نقد. این تعریف، تعریفی گسترده است،‌ اما برخی از صاحبنظرانِ حوزه‌ی سنجشگرانه‌اندیشی، سنجشگرانه‌اندیشی را مختصِ هنگامی می‌دانند که می‌خواهیم نظری را نقد کنیم. در این تعریف، سنجشگرانه‌‌اندیشی (یا تفکر نقدی، یا تفکر انتقادی) ظاهراً با «نقد» مساوی می‌شود و لزوماً بار ارزشی مثبت ندارد، زیرا خود فعالیت فکریِ «نقد» ممکن است به نحو نامطلوبی انجام پذیرد.

به هر حال، با هر تعریفی که از سنجشگرانه‌اندیشی به دست دهیم و هر تصوری که از آن داشته باشیم، ظاهراً منکر اهمیت حیاتی آن نمی‌توان شد. کافی است به دو نکته‌ی بدیهی و یک نکته‌ی غیربدیهی توجه کنیم. آن نکته‌ی بدیهی اینکه، اولاً، باورهای ما در پیش‌زمینه‌ی همه‌ی اعمال و فعالیت‌هایمان حضور «دارند» و، ثانیاً، اعمال ما در چگونگیِ وضعیتمان تأثیر «می‌گذارند». و نکته‌ی غیربدیهی (که ظاهراً باید بدیهی باشد اما نیست) اینکه هیچ یک از ما انسان‌ها با یک آنتی‌ویروسِ سرِ خود به دنیا نیامده‌ایم تا جلوی ورود ویروس‌های فکری به محتویات و فرایندهای ذهنی ما را بگیرد و خود ما هستیم که باید به حال آنچه در ذهنمان می‌گذرد فکری بکنیم.